آبانآبان، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

آبان گاه

خوشمزیه؟

        پینوشت: والا می خواستم این عکس بدون شرح باشه...آخه شرح چی بگم؟ الا شرح پریشانی دل و جونم برای تو ننویسم فدای اون 4 تا دندون موش موشیت بشم که باهاشون اینجور بلالی می خوری؟   ننویسم فدای اون چشای درشت و سیاهت بشم که اونجور از پشت بلالی پیداست؟   ننویسم  فدای اون دهن غنچه ای تو بشم که اینجوری گذاشتی رو بلالی...؟   ننویسم فدای اون تلاشت بشم؟   ننویسم فدای اون نازت بشم که تو تک به تک اعضای چهره ات پیداست؟   ننویسم عاشقتم..بلاگردونتم فداییتم؟....ننویسم اینقدر عاشقتم که قلبم درد می گیره؟   ...
12 آبان 1393

سروچمان

        قد و بالای تو رعنا رو بنازم تو گل باغ تمنا رو بنازم تو که با عشوه گری از همه دل می بری منو شیدا می کنی چرا نمی خندی تو که با موی طلا قد وبالای بلا فتنه بر پا می کنی چرا نمی رقصی قد و بالای تو رعنا رو بنازم تو برقصــی تو فریبـــا ببری تاب و توانم چو خرآمــی به تمنـــــا فکنی برق هوس بر دل و جانم زنــگاهم چو گریـــزی تو پری زاده مگر خواب و خیالی چه شود گر بخرامی تو که شیرین تر از امید وصالی   ...
12 آبان 1393

پارک آبی

        با تو شب ما رنگ غزل می گیرد از چشم تو بارها مثل می گیرد از شهد نگاه نمکین تو هنوز بقال سرکوچه عسل می گیرد   برگ گلم،آبان بانو تابستونی رفته بودیم پارک آبی ناژوان..البته تو خیلی هنوز کوچولویی فرشته رویایی من،مخمل نازم.... نمی شد بری توی استخر...اما فکر نکنی بهت خوش نگذشت ها....اتفاقا روی یکی از این مجسمه های دوشی نشسته بودی..آب بازی می کردی و کلی کیف می کردی..... اینقدر زرنگی..اینقدر زبلی..دردونه ام...دور بگردم.....الان هم که در آستانه یک سالگی هستی...همینجوری...وقتی بهت می گی "نه"نباید به این دست بزنی یا "نه" نباید اینکارو بکنی...
12 آبان 1393

نور چشمم

        با تو می توان ستاره ها را پیدا کرد فانوس به دست مدعی را بی ادعا کرد ای زاده از خورشید تابان،نور چشم با تو می توان شعر ایثار را معنا کرد   بلورم،آبان بانو   عاشقم اینم که می ایستی کنار واسم لبخند می زنی و آقون و واقون می کنی و مثلا با زبون خودت باهام حرف می زنی   عاشق اینم که وقتی ذوق می کنی دهنتو تا جایی که می تونی باز می کنی...می خندی و اون چهارتا دونه مرواریدتو نشونم می دی   عاشق اینم که وقتی میشینی روی اون صندلی کوچیک خونه بابابزرگ کلی باد می کنی انگاری اورست را فتح کردی   ...
19 مهر 1393

ده ماهگی

        آن چهره نورانی تمثیل مه تابان قرص نگهت در شب چون دایره ای رخشان چشمان قشنگ تو گویی که چو تب دارد صد دانه رخشنده زیبنده چو شب دارد گلبرگ رخت نازک بر برگ گلش شبنم طنازی و زیبایی یکباره شود در هم   خاتونم،آبان بانو مادر فدات بشه،مادر پیش مرگت بشه درد وبلات تو جونم اینقدر زرنگی..اینقدر باهوشی..اینقدر هوش ربایی و دلربا الان که اینها رو می نویسم...ده ماه  و 22 روز سنت هست.....دیگه خودت خوب و راحت از مبل و تخت می ری بالا و می آیی پایین. حسابی مامان شناس شدی..دوست داری بیایی بشینی توی بغلم و باد کنی..این غبغب خوشگلتو باد کن...
19 مهر 1393

سینمای خانگی

  به جهانی ندهم شوق گل روی تو را به دو عالم ندهم سلسله گیسوی تو را   برگ گلم،آبان بانو جریان این عکس و فیگور تو چیه؟ جریان اینه که بابا و جانان داستن روی تخت بازی می کردن و تو هم اینجوری نشسته بودی و نگاهشون می کردی..گهگاه می خندیدی و دست هم می زدی واسشون..انگاری جدی جدی اومده بودی سینما آخه درد و بلات تو جونم..تو چرا نشستنت  و فیگور گرفتنت هم قشنگه؟ هان چرا؟ جواب بده..چرا تو اینقدر شیرنی؟ اینقدر تو دلبرو هستی....نفسم دیگه بالا نمی آید واست ها....اینقدر عاشقتم..اینقدر بی قرارتم.... ...
19 مهر 1393

نه ماهگی

      موهایت شاخه های پر شکوفه اند بر سرت دستانت پنجه های خورشید را به تصویر می کشند صدایت تاللو مروارید در صدف  و چشمانت معجزه ای عظیم در خلقت... چه بنامم تو را؟ نه شکوفه نه خورشید نه مروارید نه معجزه اتفاقی تکرار نشدنی..... زیبایم،آبان بانو این عکست را در فروشگاه رفاه ازت گرفتیم.اولین باری بود که اینجوری روی این سبدهای خرید می نشستی و خودت هم حسابی ذوق کرده بودی...این خوشحال بودی و هی اطرافت را نگاه می کردی..پاهای کوچولوت را تکون تکون می دادی..دست می زدی و می خندیدی...خوشحال بودی   به نظرم تو باهوش..هم از ای...
19 مهر 1393

8 ماهگی

        عاشقانه دوستت دارم  عاشقانه تو را در قلب خود دارم عاشقانه تو را چون جان خود دارم عاشقانه تو را اندازه دنیا دوست می دارم دوستت می دارم دوستت می دارم   ماه تابان،آبان بانو نازنینم،جونم عمرم فدات بشم الهی...8 ماه شدی..هشت ماه رویایی از اومدنت به زندگی ما گذشته عسلکم.توی این مدت حسابی پیشرفت کردی..اواخر هفت ماهگی دوتا دندون با هم در آوردی...کامل می شینی..چهاردست و پا می ری..و الان دیگه دستت را می گیری به جای و می ایستی و دوتا قدم هم همونجور با تکیه راه می ری..قهرمانم زرنگم شاهزاده خانم باهوش..حسابی ددری شدی وقتی بابا و جانان می رون...
21 مرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آبان گاه می باشد